|
قرار بوده امشب دو ساعت زودتر بیاد که بریم یه دوری بزنیم...
همیشه ساعت 9 خبر میداد که آماده باشم، البته اگر می تونست بیاد!
ساعت 9:05
شب - داخلی
ناامید از اینکه نشده بیاد که نزنگیده....می زنگم:
- الو سلام
- سلام ای عمر...ای نفس...ای جان!
- همه اینا یعنی نشده بیای و داری چیزم می کنی دیگه؟؟؟
- نه عزیزم...بپوش..من دارم میام
من =>
هیچی دیگه
همین!
شاید ادامه ی داستان وقتی اومدیم
خوشتون و خوشمون باشه
نوشته شده در پنج شنبه 92/9/21ساعت
9:25 عصر توسط زهره نظرات ( ) |
Design By : Pichak |